روزگاري دزدها هم با شرف بودند.................................
گویند
روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز
پیوست
آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این
همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را
حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و
عقیده صاحب آن مال
،
خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است............